خوار
نویسه گردانی:
ḴWAR
خوار. [ خ َوْ وا ] (ع ص ) ضعیف . سست . نرم از مردم و از هر چیزی . ج ، خور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فرس خوارالعنان ؛ اسب سهل المعطف بسیار دو. (منتهی الارب ). || رقیق الحس از شتران . || (اِ) آهن . || سنگ آتش زنه . ج ، خوارات . || مرد نساب . (منتهی الارب ). || رنگ شتر بین خاکی و قرمزی . (از صبح الاعشی ).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
مرغ ماهی خوار. [ م ُ غ ِ خوا / خا ] (تركیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ پرنده ای از راسته ٔ پرده پایان و با پای کوتاه و دمی دراز و نوکی خمیده همانند ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خوار شمرده شدن . [ خوا / خا ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز شمرده شدن . بچیز گرفته نشدن . پست بحساب آمدن . (یادداشت بخط م...
حبشیان ماهی خوار. [ ح َ ب َ ن ِ خوا / خا] (اِخ ) در تاریخ ایران باستان ص 1870 چنین آمده است : سواحل دریای عمان از پتاله تا کرمان به سه قس...
خوار و ذلیل گردانیدن . [ خوا /خا رُ ذَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ذلیل کردن . بدبخت کردن .بی قدر کردن . بی اعتبار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خار. (اِ) ۞ شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. ت...
خار. (ص ) خوب (بلهجه ٔ طبری ).
خار. (ع اِ) اختیار تنفیذ یا فسخ یک معامله در ظرف زمان معین برای این اختیار. (فهرست لغات عربی به انگلیسی سالم القربه فی احکام الحسبة ص ...
خار. (اِ) خار. خیار است به لغت هندی .