خوارزم . [ خوا
/ خا رَ ] (اِخ ) که بنامهای خوراسمیه و خوراسمیا
۞ نیز آمده است ،نام ناحیتی است که در سفلای جیحون قرار داشته و از ایام بسیار قدیم مهد قوم آریا بوده است . لسترنج در جغرافیای تاریخی خود درباره ٔ این ناحیه چنین می آورد: ایالت خوارزم در اوائل قرون وسطی دو کرسی داشت : یکی در جانب باختری یعنی جانب ایرانی رود جیحون موسوم به جرجانیه یا ارگنج و دیگری در جانب خاوری یعنی جانب ترکی آن رود موسوم به کاث و این کرسی اخیر در قرن چهارم هجری از ارگنج آبادتر شد. شهر کاث هنوز هم موجود است ولی ظاهراً کاث قرون وسطی شهری عظیم و در چندمیلی جنوب خاوری کاث نو جای داشته است - در اوایل قرن چهارم طغیان رود جیحون قسمتی از کاث را ویران ساخت . پهنای رود در این نقطه بدو فرسخ میرسید و شهر بفاصله ٔکمی در ساحل راست جیحون کنار نهری موسوم به جردور که از میان شهر می گذشت قرار داشت . بازار شهر بطول یک میل در دو طرف این نهر واقع بود. در آن زمان قلعه ای در کاث بوده که طغیان رود یکسره آنرا خراب کرده و مسجد جامع و زندان پشت قهندز و همچنین قصر پادشاه آن ایالت ملقب به خوارزم شاه را آب برد بطوری که در زمان ابن حوقل اثری از آنها باقی نبود و مردم شهر جدیدی در خاور شهر کهنه ساختند که با جیحون مسافت زیادی داشت و وسعت آن به اندازه ٔ نیشابور در خراسان بود. مسجدشهر در وسط بازار قرار داشت و ستونهایش به اندازه ٔ قامت یک مرد از سنگ سیاه بود و مقر فرمانروا در وسط شهر جای داشت . و بقول مقدسی مردم کاث را عادت بر این بود که در کوچه قضاء حاجت کنند و با پای آلوده به مسجد آیند ولی با این همه کاث شهر پر ثروت بود و بازارهای پر داد و ستد داشت . اما بر اثر طغیانهای متعدد جیحون این شهر رو بویرانی گذارد و از اعتبار افتاد. مغولان به این شهر خرابی وارد نکردند و حتی ابن بطوطه که از این شهر دیدن کرد آنرا شهرک زیبائی یاد می کند، تیمور گرچه به آن خرابی رساند ولی باز آنرا تعمیر کرد و شرف الدین علی یزدی نیز از کاث یاد کرده است . کرسی دوم خوارزم که پس از خراب شدن کاث مهمترین شهر آن ایالت گردیده گرگانج است که اعراب آنرا جرجانیه نام دادند و بعدها به اورگنج معروف شد، سابقاً شهر منصور مقابل جرجانیه بود ولی بعدها بر اثر طغیان رود جیحون این شهر از بین رفت و اورگنج جای آن را گرفت . جرجانیه در قرن چهاردهم م . هرچند دومین کرسی ایالت خوارزم بوده ولی کاث بازار و محل داد و ستد عمده ٔ آن ایالت و مرکز تجمع کاروانانی بوده که از بلاد غز می آمدند و از آنجا به اکناف خراسان می رفتند. در سال
616 هَ. ق . کمی قبل از هجوم چنگیز بدان شهر یاقوت جرجانیه را دیده و آن را گرگانج خوانده است . وی گوید: شهری از آن مهمتر و پرثروت تر و نیکوتر ندیده ام . این وضع با هجوم و حمله ٔ مغول به آن شهر یکباره دگرگون شد. سدها و بندهای رودخانه شکافته شد و آب جیحون از مجرای خود بمجرای جدید وارد گردید که تمام شهر در زیر آب رفت و چون لشکریان مغول از آنجا رفتند بگفته ٔ یاقوت اثری از آبادی در آن باقی نماند و هم او گوید مغولها تمام ساکنان شهر را کشتند. با اینهمه پس از چند سال در مجاورت آن شهر نقطه ٔ دیگری رو به آبادی نهاد و کرسی خوارزم گردید و بگفته ٔ ابن اثیر در سال
728 هَ . ق . شهری نو در مجاورت خوارزم کهنه ایجاد شد، پیش از حمله ٔ مغول در سه فرسخی کرسی قدیم خوارزم شهری وجود داشت موسوم به گرگانج کوچک که ایرانیان آنرا گرگانچک می نامند و ظاهراً خوارزم جدید در محل همین گرگانج کوچک ساخته شد. بهر حال مدتی طول نکشید که خوارزم نو مرکز و کرسی ایالت گردید و این خوارزم است که حمداﷲ مستوفی و ابن بطوطه در قرن هشتم هجری از آن گفتگو کرده اند. قزوینی که در نیمه ٔ دوم قرن هفتم هجری کتاب خود را تألیف کرده است می گوید گرگانج (گرگانج نو) از جهت داشتن آهنگران و نجاران زبردست و کاسه های عاج و آبنوس و اسباب و لوازم دیگر که بدست هنرمندان ورزیده ساخته میشود شهرت فراوان یافته است . خربزه ٔ خوارزم چنانکه قزوینی می گوید در شیرینی و خوشمزگی بی نظیر است و این مطلب را ابن بطوطه هم تأیید کرده . حمداﷲ مستوفی که آن شهر را بنام معمولی آن ارگنج و خوارزم جدید نامیده گوید آن شهر در ده فرسخی ارگنج کهنه است . ابن بطوطه گوید خوارزم شهری نیکوست دارای بارویی محکم و کوچه های وسیع و جمعیتی بسیار و بازاری باشکوه مثل یک کاروانسرا که نزدیک مسجد جامع و مدرسه واقع است . خوارزم در زمانی که ابن بطوطه از آنجا عبور کرده یک بیمارستان عمومی داشته که در آن پزشکی شامی موسوم به صهیونی بمعالجه ٔ بیماران می پرداخته . تقریباً در قرن هشتم هجری این شهر پس از محاصره ای که سه ماه طول کشید بدست لشکریان امیر تیمور خراب شد ولی بعدها امیر تیمور آن را تجدید عمارت کرد و در سال
790 هَ . ق . بنای جدید آن پایان یافت . اولین نهر بزرگ خوارزم از ساحل جیحون یعنی از سمت مشرق آن در نقطه ای روبروی درغان جدا می گردید و آنرا گاوخواره می گفتند، روی این نهر کشتی ها آمد و رفت می کرد و بطور کلی شهرهای خوارزم همگی شعبه ای از رود جیحون داشته اند، حمداﷲ مستوفی می گوید بعضی از این نهرها در بحیره ٔ خوارزم (یعنی دریاچه ٔ آرال ) منتهی میشود و عموماً آب جیحون از خوارزم گذشته و از عقبة حلم که بترکی گوردلای گویند فرومیریزد و یک فرسنگ بلکه سه فرسنگ آوازش می رود و بعد از آن به بحر خزر می افتد، سرزمینی که آنرا خلخال گویند.
صادرات عمده ٔ خوارزم در قدیم خواربار و غلات و میوه بود، از آنجا که خوارزم زمینی بسیار حاصلخیز داشت و محصول پنبه و فرآورده های پشم گوسفند آن نیز فراوان بود صادرات دیگر طبیعی و مصنوعی خوارزم عبارت بود از موم و پوست درختی که توز نامیده میشد و برای جلد سپر بکار میرفت و ابریشم و ماهی و دندان ماهی و عنبر و چوب شمشاد و عسل فندق و شمشیر و بازهای شکاری نیز از صادرات آنجاست . (نقل از سرزمینهای خلافت شرقی از صص
474 -
488): ناحیتی است ازحدود ماوراءالنهر و کاژ قصبه ٔ خوارزم است و در ترکستان غور است و بارگاه ترکستان و ماوراءالنهر است و خزرانست و جای بازرگانانست ، پادشاهی وی از ملوک اطراف و او را خوارزم شاه خوانند و مردمان وی مردمانی غازی پیشه و جنگی اند و شهری با خواسته ٔ بسیار است و از وی روی ، مخده و قزاکند، کرباس ، نمد، ترف و رخبین خیزد.(حدود العالم ). و لسانهم [ لسان اهل خوارزم ] لسان مفرد و لیس بخراسان بلد علی لسانهم . (صورالاقالیم اصطخری ). و اما اهل خوارزم و ان کانو اغصناً من دوحة الفرس و نبعة من سرحتهم فقد کانوا مقتدین باهل السغد فی اول السنة و موضع الحاق الزوائد. (الآثار الباقیه عن القرون الخالیه ). خوارزم که از هر سو بیابان به وی احاطه دارد و عاصمه ٔ او شهر منصوره بود و آنرا جیحون غرق کرده و بجای او گرگانج را پی افکندند و او به اول دیهی بوده سپس شهری گشت و بنام جرجانیه خوانده شد، بعد از جرجانیه غالباً قافله ها بدانجا نزول کردندی و چون تتار بر وی دست یافت راهی از جیحون بدان گشودند و جیحون بر او مستولی گشت و غرق کرد چنانکه گویی نبود و از شهرهای خوارزم بود اوخشمین و خیوه و هزاراسب و کردر و زمخشر و از آنجاست دانشمند معروف زمخشری و شادکان و درغان و غیرذلک و گویند عمل خوارزم مشتمل بر شصت هزار قریه بود. (از نخبةالدهر).
این تحفه ٔطبعی را بطراز و بدریا ده
باشد که بخوارزمش دریا بدراندازد.
خاقانی .
از خوارزم آر مهر این تب
وز جیحون سازنوش این سم .
خاقانی .
در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب . گویند: حکمای یونان و زرگران شهر حیران و جولاهگان یمن و دبیران سواد بغداد و کاغذیان سمرقند و صباغان بجستان و عیاران طوس و گربزان مرو و ملیح صورتان بخارا و زیرکان و نقاشان چین و تیراندازان ترک و دُهاة بلخ و اصحاب ناموس غزنین و جادوان و مشعبذان هند و ضعفای کرمان و اکراد فارس و ترکمانان حدود قونیه و انگوریه از طرق روم و صوفیان دینور و دزدان و سواریان نواحی ری و طعام خورندگان و پارسایان خوارزم و ادبای بیهق ، و غرض از این نسبت ها آن بوده که در هیچ موضع دیگر بیش از این چیزها که یاد کرده آمد نبوده مگر در این نواحی و ولایت . (تاریخ بیهق ). در خوارزم گرما و سرما، مفرط بوده و قولنج و جوع کلبی . (تاریخ بیهق ).
شکارستان او ابخاز و دربند
شبیخونش بخوارزم و سمرقند.
نظامی .
-
بحیره ٔ خوارزم ؛ دریاچه ٔ خوارزم . دریاچه ٔ آرال . رجوع به دریاچه ٔ خوارزم شود.
-
دریاچه ٔ خوارزم ؛ از خوارزم بر مقدار چهل فرسنگ اندر میان مغرب و شمال و از گرد او همه جای غوریانست و گردبرگرد این دریا سیصد فرسنگ است . (حدودالعالم ).
-
دریای خوارزم ؛ دریاچه ٔ خوارزم . دریاچه ٔ آرال . رجوع به دریاچه ٔ خوارزم شود.