خوار گشتن . [ خوا
/ خا گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی اعتبار گشتن . ناچیز گشتن . بحساب نیامدن . بی قدر گشتن . بی ارزش گشتن . (یادداشت بخط مؤلف )
: من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
رودکی .
دریغا که دانش چنین خوار گشت
ندانم کسی کش بدانش هوی ست .
ناصرخسرو.
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای و شوم فن .
مولوی .
|| ذلیل شدن . بدبخت شدن . بیچاره شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).