خواره . [ خ ُ رَ
/ رِ ] (اِ) طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء)
: چو قرصه ٔ جو و سرکه نمیرسد بمسیح
کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟
خاقانی .
همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او را
کز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش .
خاقانی .
|| دستور. رسم . قاعده . قانون . || قالبی که بناها بر بالای آن طاق و گنبد سازند. (ناظم الاطباء). || چوب بندی . داربست . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).