اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خواره

نویسه گردانی: ḴWARH
خواره . [ ] (اِخ ) شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل . (حدود العالم ).
- گاوخواره ؛ نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) ظاهراً آلتی بوده است از موی درشت چنانکه ماهوت پاک کن و دندان شوی : گره در گره خَم دُم تا به پشت همه سرش چون خا...
خاره . [ رَ / رِ ] (ص ) لَزِج : ارض لزجة؛ زمینی خاره . (مهذب الاسماء) ۞ .
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی خار است که آن پارچه ٔ موجدار باشد و قیمتی . (آنندراج ) (برهان قاطع). نوعی از قماش و آن در نور آفتاب پاره پاره ...
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) زن راگویند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) ۞ : مر آن خاره را بود دغدوی نام که زردشت فرخند...
خاره .[ رِ ] (اِ) بمعنی خاده نیز آمده است که چوب راست رسته باشد. (برهان قاطع) ۞ .
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) جاروبی را گویندکه بر سر چوب درازی بندند و سقف خانه را بدان روبندو پاک کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ج 1 ص 378).
خاره . [ رَ / رِ ] (اِ) غوره ٔ خرما. بسر. (مهذب الاسماء).
خاره . [ رِ ] (اِخ ) شعبه ای است از رودخانه ٔ جاجرود در ورامین .
خوارة. [ خ َوْ وا رَ ] (ع اِ) دبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خور. || خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ) (از تاج العرو...
خاره در. [ رَ / رِ دَرر ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) شکافنده ٔ سنگ خاره . || کنایه از قدرت است و صلابت : تکاور یکی خاره دری تو گفتی چو یوز از زمین ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.