اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوال

نویسه گردانی: ḴWAL
خوال . [ خ ُ ] (اِ) دوده ای که جهت ساختن مرکب از چراغ گیرند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوال [ خوا / خا ] . || خوردنی را نیز گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است که این کلمه معادل خوار است چنانکه در خوالگر = خوالیگر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بت خال . [ ب ُ ] (اِخ ) بت خاله . نام بتخانه ای است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
خال ده . [ دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراو...
بیت خال . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ نصار است که در بخش معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی...
خال خالی . (ص نسبی ) صاحب خالها.
خال بین . (نف مرکب ) آنکه بنگریستن خال پوست بدن فال گوید مثل فال بین و کف بین . حازی .
چپه خال . [ چ َ پ َ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام رودخانه ای است که در شیروان از «کله خال » جدا شده ، از پائین نوشهر بسمت مشرق میر...
خال ناک . (ص مرکب ) دارای نقطه هایی غیر رنگ خود. (ناظم الاطباء). آنکه خال بسیار دارد. پرخال . اَخیَل ، خَیلاء. (منتهی الارب ). منه : رجل اخیل...
شاه خال . (اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن . دارای 780 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن برنج و ابریشم و چای است . ...
مشک خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد : دگر ره پری پیکر مشک خال گشاد از لب چشمه آب زلال .نظامی .
دال خال . (اِ مرکب ) (از: دال ، به معنی دار + خال ، به معنی شاخه ) نهال و درخت نونشانده و پیوندنکرده را گویند. (برهان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.