اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوء

نویسه گردانی: ḴWʼ
خوء. [ خ َوْءْ ] (ع مص ) شتاب کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). منه : خاء بک علینا؛ شتاب کن بسوی ما.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تنگ خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) بدخو و کج خلق . (ناظم الاطباء). تنگ خوی . زودخشم . دشوارخوی : کارها تنگ گرفته ست بدوی روزه ٔ تنگ خوی کج فرمای . فرخی ....
خو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عادت دادن . معتاد کردن . معتاد نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
خار و خو. [ رُ خ َ / خُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را : گر ایدونکه رستم بود پیشرونماند بر این...
تباه خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) بدخو. مُخَمّج . (منتهی الارب ).
خو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) معتاد بودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : آزردن ما زمانه خو داردمازار از او، گرت بیازارد.ناصرخسرو.
چاه خو. (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 24 تن ...
چاه خو. (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است و13 تن ...
شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) شعله خوی . آتشی . (ناظم الاطباء). آتش طبع. آتش مزاج . و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره ٔ محبوب بکار برند :...
فراخ خو. [ ف َ ] (ص مرکب ) واسعالذراع . (منتهی الارب ). خوشخو. بردبار. فراخ حوصله . رجوع به فراخ حوصله شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.