خوب
نویسه گردانی:
ḴWB
خوب . [ خ َ ] (ع مص ) درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خوب سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . خوب گفتار. شیرین زبان : بزبان خاموش و کم سخن و خوب سخن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).وآن خوب سخن بخوش جوا...
خوب فال . (ص مرکب ) مبارک فال . میمون : هزبری زشت رویی وقت پیکارهمایی خوب فالی روز بار است .؟
خوب گوی . (نف مرکب ) سخن خوب گوینده . شیرین زبان . خوش مقال . خوش سخن . خوبگو : سپهبد چنین دادپاسخ بدوی که ای شاه نیک اختر خوبگوی . فردوسی .چن...
خوب نقش . [ ن َ] (ص مرکب ) خوش قیافه . خوش هیکل . خوش ساخت . خوش ریخت .
خوب یار. (اِخ ) ناحیتی است بفارس به نزدیک اردکان شیراز. (یادداشت بخط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده : دهی است از دهستان کهمرو کاکا...
خوب یار. (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک . شغل اهالی زراعت ...
خوب یار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر. آب آن از رودخانه ٔ سلین چای و چشمه . محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت ...
خوب قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) خوش قول . آنکه بقول خود وفا کند. آنکه پیمان و قول خود را نشکند. آنکه آنچه قول دهد انجام دهد.
خوب کار. (ص مرکب ) نکوکار. نیک کردار. نکورفتار : همیشه تا نبود خوب کار چون بدکارچنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ... فرخی .آن خدای خوب کار برد...
خوب کلا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) تخم بارتنگ که دارویی است . (ناظم الاطباء). خوب کلان . رجوع به خوب کلان شود.