خور
نویسه گردانی:
ḴWR
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه ٔ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرج و 13هزارگزی خاور راه چالوس به کرج . این دهکده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سرد و 744 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و میوه و سیب زمینی و لبنیات و عسل می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباسبافی است . در آنجا یک باب دبستان و امامزاده ای وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
نزول خور. [ ن ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول ، نزول خوار. رباخواره . رجوع به نزول خوار شود.
نسیه خور. [ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نسیه بر. نسیه گیر. که جنس نسیه برد. که غذای نسیه خورد.- امثال : نسیه خور بسیار...
نعمت خور. [ ن ِ م َ خوَرْ/ خُرْ] (نف مرکب ) روزی خوار. (ناظم الاطباء). نعمت خواره .
هرزه خور. [ هََ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خور آیان. مشرق، جهت طلوع خورشید. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خور پائین . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری مشهد. این دهکده در دره قرار دارد...
خور و پوش . [ خوَ / خ ُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوراک و پوشاک . (ناظم الاطباء).