خورد و خواب . [ خوَرْ
/ خُرْ دُ خوا
/ خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خور و خواب . عمل خوردن و خوابیدن
: شه آن به بر دانش آرد شتاب
نباید که بفْریبدش خورد و خواب .
نظامی .
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در او بند.
نظامی .
چهل روز باشد که بی خورد و خواب
ستیزیم با ابر و با آفتاب .
نظامی .
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب .
نظامی .
چو انسان نداند بجز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب .
سعدی (بوستان ).
همه همت من مقصور بر خورد و خواب بود. (انیس الطالبین ).