خوش
نویسه گردانی:
ḴWŠ
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در شمال باختری قیدار با 360 تن سکنه . آب آن از سجاس رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
خوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) نژاده . که نژاد و اصل عالی و خوب دارد.
خوش اغر. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غ ُ ] (ص مرکب ) میمون . مبارک . خوش آغال . خوش اغور. نیکوفال .
خوش پیچ . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شخصی که صاحب سلیقه و میرزامنش باشد. (آنندراج ). عاقل . باسلیقه . شریف . نامدار. (ناظم الاطباء).
خوش پوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) جانوری که پوزه ٔ زیبا دارد. خوش پوزه . با پوزه ٔ خوب . با پوزه ٔ نیکو. نیکوپوزه : از پی صید آهوی خوشپوزچشم...
خوش تخم . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه فرزندان نیک آرد. آنکه فرزندان خوب آورد. (یادداشت مؤلف ).
خوش ترش . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) مَلَس . طعم ترشی آمیخته باشد با شیرینی ، چون طعم آلو و مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : برگ می صبو...
خوش پزی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (حامص مرکب ) خوش لباسی . حالت با لباسهای فاخر بودن . (یادداشت مؤلف ).
خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر خوشگل . امرد. پسر زیباروی . ساده : و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری ... کمر بر میان بسته .....
خوش پشت . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف ) : به م...
خوش بین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) ۞ آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد. مقابل بدبین ۞ . آنکه وجهه ٔ خوب امری مورد توجه اوست . ...