خوش آب
نویسه گردانی:
ḴWŠ ʼAB
خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) آب شیرین و گوارا. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۳ ثانیه
خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان ، واقع در جنوب باختری میرجاوه با 102 تن سکنه . (از فر...
خوش آب .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در جنوب باختری برازجان کنار راه شوسه ٔ بوشهر به ش...
خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در شمال باختری فیروزآباد و کنار راه عمومی فرا...
خوش آب ورنگ . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) با رخسار سرخ و سفید و شاداب . آنکه رنگ پوست بدن مناسبی دارد. کنایه از زیبا و ملیح است . (یا...
خوش آب وهوا. [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ هََ ] (ص مرکب ) معتدل . نه گرم ونه سرد. نزه . نزیر. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از محلی که در آن عیش و وس...
باب خوش آب . [ ب ِ خُش ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان در 28 هزارگزی شمال خاوری زرند و 2 هزارگزی جنوب را...
خوش آب ورنگی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رَ ] (حامص مرکب ) حالت سرخ و سفیدی چهره . رنگ پوست بدن مناسب داشتگی .
خوش آب وهوائی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ هََ ] (حامص مرکب ) اعتدال . نه گرمی و نه سردی . نزهت . (یادداشت مؤلف ).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) آبی که در آن انگور و انجیر و آلوبالو و گوجه و زردآلوی پخته باشند و با کمی قند شیرین کرده بنوشند. (ناظم الاط...
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) آب راهه ای است رود شاش را بماوراءالنهر. رجوع به کلمه ٔ خجنده در معجم البلدان شود. (یادداشت مؤلف ).