گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش باش نویسه گردانی: ḴWŠ BAŠ خوش باش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوشباشنده . || خوش آمد که تملق باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || خوش آمدگو : بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش .حافظ. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی خوش باش خوش باش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) زمینهایی که بکسی که طرف میل باشد می بخشند بشرطی که آن شخص چیز کمی بصاحب داده و در وقت احضار بخدم... خوش باش زدن خوش باش زدن . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوش باش گفتن : صلای خوش باش زدن ؛ آوا دردادن که خوش باش : خار حسرت بدل و خنده ٔ شادی بر... خوش باش گفتن خوش باش گفتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شادباش گفتن . خوش باش زدن . تهنیت گفتن . نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود