خوش خوردن . [ خوَش ْ
/ خُش ْ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لذاذ. لذاذت . (تاج المصادر بیهقی ). || خوب خوردن . کنایه از در رفاه زیستن . در نعمت و خصب روزگار گذاشتن . عشرت کردن . در لذات عمر گذراندن
: اگر خواجه بود یا نه تو در قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور.
فرخی .
هر روز آنچه بایست همی فرستاد و ندیمانش ... و مطربان و کنیزکان و غلامان گفتا تو خوشخور. (تاریخ سیستان ). پس امیری سیستان یافت در روزگار خوش خورد و با مردمان نیکوئی کرد و نام نیکو از او بماند. (تاریخ سیستان ).
درم در جهان بهر خوش خوردن است
نه ازبهرزیر زمین کردن است
زری را که در گور کردی بزور
چو گورت کند سر برآرد ز گور.
امیرخسرو دهلوی .