خوش سخنی . [ خوَش ْ
/ خُش ْ س ُ خ َ] (حامص مرکب ) لوسَه . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). خوش تقریری . خوش بیانی . خوش زبانی . خوش گفتاری
: ای دوست بصد گونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی .
فرخی .
آن خوش خویی و خوش سخنی بد که دلم را
در بند تو افکند و مرا کرد چنین زار.
فرخی .
و از خوش سخنی و تواضع هر که پیش وی نشستی دلش ندادی که برخاستی . (مجمل التواریخ والقصص ).
ز بس که نام لبت بر زبان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی .
سعدی .