خوش کرده . [ خوَش ْ
/ خُش ْ ک َ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) معطر. (یادداشت مؤلف )
: و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و گنجشک بشوربا پخته و بریان کرده و به بوی افزارها خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
خوش کرده ٔ شاعر ؛ کنایه از ممدوح بود. (آنندراج )
: ز شاعر همه غایبان حاضرند
خوش آنانکه خوش کرده ٔ شاعرند.
ظهوری (از آنندراج ).