خوش کلام . [ خوَش ْ
/ خُش ْ ک َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . خوش گفتار. طرف الحدیث . مقابل بدکلام
: فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام .
سوزنی .
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.