خوش لقا. [ خوَش ْ
/ خُش ْ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوبروی . خوشگل . نیکودیدار
: فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام .
سوزنی .
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی .
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که بر خوان چنان خوش لقائی نیابی .
خاقانی .