اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوگر

نویسه گردانی: ḴWGR
خوگر. [ گ َ ] ۞ (ص مرکب ) عادت شده . معتاد. الفت گرفته . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین ویغما که تویی .

سوزنی .


پرسیدند که در حق چنین حیوانی نجس چنین لفظی چرا فرمودی گفت تا زبان به نیکی خوگر شود. (مرزبان نامه ). و بر تیر انداختن و مشقت خوگر شوند. (جهانگشای جوینی ).
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم .

حافظ.


دل حافظ که بدیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش .

حافظ.


دین ؛ خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن . (منتهی الارب ). || مصاحب . همنشین . (ناظم الاطباء). اَلوف . اَلِف . مألوف . الیف . مأنوس . انیس . (یادداشت مؤلف ) :
بمردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خوگر است آدمی .

نظامی .


- سگ خوگر ؛ کلب مُعَلَّم ْ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خوگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انس گرفتن . (زوزنی ). استیناس . ایلاف . || عادت شدن : ضراوه ؛ چیزی را خوگر شدن . (منتهی الارب ).
خوگر ساختن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) الفت انداختن . مأنوس کردن . ایناس . (یادداشت مؤلف ). || معتاد شدن . عادت پیدا کردن . عادت یافتن . (یاددا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.