خون
نویسه گردانی:
ḴWN
خون . [ خ َ ] (ع مص ) دغلی . ناراستی کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیانت کردن . شرایط امانت بجا نیاوردن . مقابل امانت ورزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).خیانة. خانة. مخانة. یقال : خان الرجل الامانة؛ نادرستی کردآن مرد در امانت و یقال : خانه العهد؛ نادرستی کرد مر او را در عهد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خون بند. [ خوم ْ ب َ ] (نف مرکب ) هر چیزی که خون را بند کند و سد نزف الدم نماید. (ناظم الاطباء).
پاک خون . (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد.
خون آبی . (اِ مرکب ) زردآب . (یادداشت مؤلف ).
جگر خون. {جِ گَ ر}. (ص. مر.). خونین جگر. ماتم زده. دل سوخته. اندوه گین ، غمگین. غمین. غم زده.
حریص-طمعکار-شخص خیلی طمعکار
خون روش. [ رَ وِ ] (اِ مرکب ) خونریزی. در انگلیسی Haemorrhage Bleeding.
خون میز. (اِ مرکب ) نام مرضی است که در گاو و گوسفند پدید آید. خون شاش . در نهاوند این مرض را «خون میز» و در اصفهان «شکاری » و در خراسان «سپرزی...
خون میزی . (حامص مرکب ) حالت خون میز داشتن . به بیماری خون میز مبتلی بودن . (یادداشت مؤلف ).
دست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چ...
دست خون . [ دَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست خون . رجوع به دست خون شود : پار این دل خاکی را بردند به دست خون امسال همان خواهد از پار ن...