اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خون آلوده

نویسه گردانی: ḴWN ʼALWDH
خون آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته بخون . لکه دار از خون . (ناظم الاطباء). خونین :
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن .

منوچهری .


چون آدم سر گور باز کرد پسر را سرکوفته و روی خون آلوده دید رو بر روی وی نهاد.(قصص الانبیاء ص 27).
بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین
مراعناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.

خاقانی .


برآرم زین دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا.

خاقانی .


مرد چو در گربه نگاه کرد دهان او خون آلوده دید. (سندبادنامه ص 152).
هر محلت که رفتی او را کودکان سنگ زدندی او گفتی ساقهای من باریک است سنگ کوچک اندازید تا پای من خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نمازاست نه غم پای . (تذکرة الاولیاء عطار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خون آلوده شدن . [ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آغشته شدن بخون . خونین شدن .
اشک خون آلوده . [ اَ ک ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خونی و ...
خون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
خون آلوده گردیدن . [ دَ / دِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون شدن . خون آلوده شدن .
خون آلوده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . خون آلوده کردن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.