اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خون کردن

نویسه گردانی: ḴWN KRDN
خون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . قتل کردن . خون ریختن . (از ناظم الاطباء). قتل نفس کردن . آدمی کشتن . (یادداشت مؤلف ) :
شحنه بودمست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند.

نظامی .


پادشاهان خون کنند از مصلحت
لیک رحمتشان فزون است از عنت .

مولوی .


نه غضب غالب بود مانند دیو
بی ضرورت خون کند از بهر ریو.

مولوی .


شاه آن خون از پی شهوت نکرد
تو رها کن بدگمانی و نبرد.

مولوی .


- امثال :
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند .
- خون نکردن ؛ جنایت نکردن . مرتکب جنایتی نشدن . بجنایتی دست نیالودن تا مستوجب مکافاتی شود.
|| بناحق خون ریختن . (ناظم الاطباء). || قربان کردن . تضحیة. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خون بست کردن . [ خوم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون برکردن . از خونریزی بازداشتن با دارو. || قصاص قتلی را به اداء دیه بدل کردن . (یادداشت ب...
خون عمل کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون دفع کردن . خون کار کردن . وقتی در مدفوع حیوان یاآدمی خون دیده شود گویند معده ٔ او خون عمل...
خون گریه کردن . [ گ ِی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون گریستن : سازگاریهای تیغت را چو می آرد بیادزخم ما خون گریه از بیداد مرهم میکند. کلیم ...
خون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
خون در جگر کردن . [ دَ ج ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب فراوان دادن : بس خون که کند در جگر گوشه نشینان این کنج لب و کنج دهان...
خون به دل کردن . [ ب ِ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )به رنج و تعب انداختن . در تعب انداختن : خود را شکفته دار به هر حالتی که هست خونی که می خور...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.