اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خون گرفتن

نویسه گردانی: ḴWN GRFTN
خون گرفتن . [گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت . فصد کردن . حجامت کردن . (یادداشت مؤلف ). رگ زدن . خون گشادن . خون کشیدن . (آنندراج ) :
خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای
من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای .

مظفرحسین کاشی (از آنندراج ).


کند است به اعضای تنم نشتر فصاد
خون از رگ من نشتر فصاد گرفته .

علی خراسانی (از آنندراج ).


|| قصاص گرفتن :
انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم
پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت .

مفید بلخی (از آنندراج ).


- خون گرفتن کسی را ؛ به انتقام کسی گرفتار آمدن :
نگیرد خون ما آن کینه جو را
اگر صد نیزه از جا جسته باشد.

طغرا (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.