اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوی زده

نویسه گردانی: ḴWY ZDH
خوی زده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق کرده . (ناظم الاطباء). عرق آلوده . (آنندراج ). خوی کرده :
در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده
بادام خشک خوشتر و گل تر نکوتر است .

خاقانی .


میرسد خوی زده آن خنجر سیراب بکف
عاشق دل شده گو از دل و جان دست بشو.

اشرف (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.