اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خویش

نویسه گردانی: ḴWYŠ
خویش . [ خوی / خی ] (اِ) قلبه و آن چوبی است که گاوآهن را بدان محکم سازند و زمین را شیار کنند و بعضی گاوآهن را گفته . (از برهان قاطع). خیش . (از برهان قاطع). رجوع به خیش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خویش بین . [ خوی / خی ] (نف مرکب ) متکبر. صاحب نخوت . (یادداشت مؤلف ). کنایه از مغرور و متکبر. (آنندراج ). خویشتن بین : گرچه شیری چون روی ...
خویش پرست . [ خوی / خی پ َ رَ ] (نف مرکب ) خودپرست . متکبر. خودخواه . (یادداشت مؤلف ) : با چو تو روحانیی تعلق خاطرهر که ندارد دواب خویش پرست ...
از خود بیخود شدن- از خود بیگانه
به تن خویش. شخصا. به تن خویش ؛ شخصاً به شخصه . بنفسه : جسم آن چیزی است که یافته شود به بسودن و قائم بود به تن خویش . (التفهیم بیرونی ). اگر بدرگاه عال...
خویش نمائی . [ خوی / خی ن ُ / ن ِ /ن َ ] (حامص مرکب ) خودنمائی . (آنندراج ) : عیب از پس صد پرده کند خویش نمائی بی پرده شو ای شیخ که رسوا نکنن...
خویش نشناس . [ خوی / خی ن َ ] (نف مرکب ) خویشتن ناشناس . آنکه خود را نشناسد. آنکه حد خود نداند. خودناشناس . آنکه پا از گلیم خود فراتر نهد. آنکه...
پارتی بازی
به باور خویش، به گمان خویش، به تصور خویش
خویش و تبار. [ خوی / خی ش ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قوم و خویش . منسوبان . نزدیکان . عشیرة : ز کین و مهرش چون خلق ساعة اندر ملک همی فز...
خویش و پیوند. [ خوی / خی ش ُ پَی ْ / پِی ْ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اقوام و نزدیکان . خویش و تبار. افراد خانواده : همه خویش و پیوند افراسی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.