خیار
نویسه گردانی:
ḴYAR
خیار. (اِخ ) ابن سلمه مکنی به ابوزیاد. از تابعان است . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند...
خیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگا...
خیار. (اِخ )ابن اوفی النهدی . یکی از فاضلان و ادباء عرب است . رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 188 شود.
زه خیار. [ زِه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از گریبان . || خیار نوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به خیار زه شود.
شین خیار. (اِ مرکب ) خیار کلانی که برای تخم نگاه می دارند. (ناظم الاطباء).
اختیار فسخ معامله یا عَقد در صورتی که یکی از طرفین معامله و عقد دچار ضرر و مغبون شود.
خیری که با نمک و ادویه وسرکه صورت نوعی ترشی و چاشنی درست کند.
بل. خیار دشتی را بل خوانند، و گویند میوه او به کبر مشابهت دارد، و برخی گویند به زنجبیل ماند. (از تذکره داود ضریر انطاکی ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شمشه خیار. [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شوشه خیار. خیار چنبر. خیار زه . خیار شمش . (یادداشت مؤلف ).