خیال باز. [ خ َ
/ خیا ] (نف مرکب ) کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف . (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف )
: بازیچه ٔ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم .
سیدحسن غزنوی .
در پرده ٔ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پرده ٔ وصالش .
خاقانی .
به تبسم نهانی که زده بگریه ٔ من
مژه ٔ خیال بازم چه گهر که سفته امشب .
بابافغانی (از آنندراج ).