خیال بستن . [ خ َ
/ خیا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصور کردن . پنداشتن . توهم کردن . (ناظم الاطباء). خیال کردن . اندیشیدن . تخیل . (یادداشت مؤلف ). حصول تصور و پندار
: حصیری را خیال بست چنانکه مستان را بندد که ... فرود نیامد. (تاریخ بیهقی ). ملوک را خیالها بندد و کس به اعتقاد و به دل ایشان چنانکه باید راه نیابد و احوال ایشان را درنیابد. (تاریخ بیهقی ). عجب دارم از آن قوم که ایشان خیال بندند که اهل سنت و جماعت را با اهل بیت چیزی در راه است . (تذکرة الاولیاء عطار).
ای که گشتی تو پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال .
سعدی (گلستان ).
هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست .
سعدی (گلستان ).
با شیر پنجه کردن روبه نه عقل بود
باطل خیال بست و خلاف آمدش گمان .
سعدی .
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنجروز که در عیش و در تماشایی .
سعدی .