خیانت کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ).غَل ّ. غش . (دهار) خون . اختیان . اغلال . ادهان . (منتهی الارب )
: هرچند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم تا خون وی و هیچکس نریزد و البته که خون ریختن کاری بازی نیست . (تاریخ بیهقی ). و اگر شرایط درنخواهم و بجای نیارم خیانت کرده باشم . (تاریخ بیهقی ). چنین مقرر گشت مجلس عالی را بوسهل که خیانتی کرده است . (تاریخ بیهقی ). بازگرد و آنچه دیدی و شنیدی بازنمای و خیانت مکن . (تاریخ بیهقی ).
راستی پیشه ٔ خود کن که خیانت کردن
در و دیوار جهان را عسسی میسازد.
صائب (از آنندراج ).