خیرگی چشم . [ رَ
/ رِ ی ِ چ َ
/ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاریکی چشم . روزکوری چشم . (ناظم الاطباء). ضعف بصر. (زمخشری )
: آفتاب رای شاه را از... ظالم تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات حار حوادث خیرگی مباد. (سندبادنامه ). || ماتی چشم در نگاه . عمق درنگاه بطوری که چشم فعالیت دیدگانی خود را در آن نگاه از دست دهد
: پر از دیو و شیرست و پرتیرگی
بماند برو چشمت از خیرگی .
فردوسی .