خیره خیره . [ رَ
/ رِ رَ
/ رِ ] (ق مرکب )بیهوده . بی جهت . بی تقریب . بی دلیل بی علت
: ای کرده خیره خیره ترا حیران
چون خویشتن معطل و حیرانی .
ناصرخسرو.
چون نخواهی کت ز دیگر کس جگرخسته شود
دیگران را خیره خیره دل چرا باید خلید.
ناصرخسرو.
خیرزاد تو است در طلبش
خیره خیره چرا کنی تأخیر.
ناصرخسرو.
ور جهان پر شداز مگس منداز
بر مگس خیره خیره تیر خدنگ .
ناصرخسرو.
|| (ص مرکب ) پررو. خیره سر. جسور. شوخ چشم . خیره خیر. || شوخ شوخ . خیره خیر. || تیره و تاریک . خیره خیر.