خیره کش . [ رَ
/ رِ ک ُ ] (نف مرکب ) بی باک . ظالم . آنکه بدون جهة و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش . بی نواکش . آزارکننده ٔ مردم . (از ناظم الاطباء)
: خیره کشا بدمنشا ظالما
این همه نیکان مکش و بد مکن .
خاقانی .
این خیره کشی ست مارسیرت
و آن زیربری است موش دندان .
خاقانی .
من از این خیره کش فراق هنوز
دیت وصل نستدم دریاب .
خاقانی .
گفت فلان پیر ترا درنهفت
خیره کش و ظالم و خونریز گفت .
نظامی .
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش .
سعدی .
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش .
سعدی .
بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید
فلک خیره کش از جور مگر بازآمد.
سعدی .
چشمش بتیغ غمزه ٔ خونخوار خیره کش
شهری گرفت قوت بیمار بنگرید.
سعدی .