خیره کشی . [ رَ
/ رِ ک ُ ] (حامص مرکب ) بی جهت و از روی ظلم وستم کشی . بی دلیل کشی . عمل و حالت خیره کش . ضعیف کشی . بی گناه کشی
: جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیده ٔ حق بود و برکشنده ٔ ما.
خاقانی .
از آن زمان که ترا نام شد به خیره کشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است .
خاقانی .
عشق خود بی خشم در وقت خوشی
خوی دارد دمبدم خیره کشی .
مولوی .
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است
خیره کشی کار او جورکشی خوی من .
سعدی .