خیره گردیدن . [ رَ
/ رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) حیران گشتن . پریشان خاطر شدن . خیره شدن . متحیر شدن . بشگفت و تحیر افتادن
: درنگر تا طیره گردد سروبن
برگذر تا خیره گردد نسترن .
سعدی .
|| پررو شدن . شوخ چشم شدن . گستاخ و دلیر شدن . بی آزرم و بی شرم شدن
: بگفتا نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره
۞ گرگ تیز دندان .
سعدی .
فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تا خیره نگردد و تمنا نکند.
سعدی (رباعیات ).