اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیل

نویسه گردانی: ḴYL
خیل . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر. سپاه . (ناظم الاطباء). گروه سواران . (غیاث اللغات ). لشکریان . سپاهیان . نظامیان . عساکر. آنان که خدمت لشکری کنند :
که هرچند هستند خیل و سپاه
همه برنشینند فردا به گاه .

فردوسی .


علمهای شاهی برآمد بماه
همه برنشستند خیل و سپاه .

فردوسی .


بیکبار بر خیل توران زنند
بر و بیخ ایشان ز بن برکنند.

فردوسی .


که ما خیل آن مرز فرخنده ایم
که اینجا چنین بزم افکنده ایم .

فردوسی .


دژ خاربنی بیند در دشت بترسد
گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست .

فرخی .


یک سوار ازخیل تو وز دشمنان پنجاه خیل
یک پیاده از تو وز گردنکشان پانصد سوار.

فرخی .


خیل بهار خیمه بصحرا برون زند
واجب بود که خیمه بصحرا برون زنی .

منوچهری .


سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.

منوچهری .


بامدادان که زمین بوسه دهندش پسران
چهل واند ملک بینی با خیل و سپاه .

منوچهری .


خوارزمشاه با خیل سوی بخارا تاختن آورد. (تاریخ بیهقی ). امیر را آگاه کردند فرمود بخیل باز باید داشت همگان را بازداشتند. (تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ از نشابور برفت با غلامان و خیل خود. (تاریخ بیهقی ). و چند حاجب و سرهنگان این پادشاه با خیلها. (تاریخ بیهقی ).
گریزان شد شب تیره ز خیل صبح رخشنده
چنانچون باطل از حقی و ناپیدا ز پیدایی .

ناصرخسرو.


خیل ابلیس چو بگرفت خراسان را
جز بیمگان درنگرفت قرار ایمان .

ناصرخسرو.


گویی صف آقسنقر آواز
بر خیل قراطغان برافکند.

خاقانی .


کسی کز خیل اعدای تو شد بر روزگار او
قضا خندان همی آید قدر دندان همی خاید.

خاقانی .


آه کز بیم رستم اجل است
خیل افراسیاب عمرآوار.

خاقانی .


کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار
باد وزان بر رزان گشت به دل کینه دار.

خاقانی .


چو ما را نیست پشمی در کلاهش
کشیدم پشم در خیل و سپاهش .

نظامی .


هر امیری داشت خیل بیکران
تیغها را برکشیدند آنزمان .

مولوی .


صبر نبود چون نباشد میل تو
خصم چون نبود چه حاجت خیل تو.

مولوی .


چو خیل اجل بر سر هر دو تاخت
نمی شاید از یکدگرشان شناخت .

سعدی (بوستان ).


|| طایفه . قبیله . (ناظم الاطباء). ایل . گروه . تبار. عشیره . دسته . حشم . دار و دسته . (یادداشت مؤلف ) ۞ :
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
و آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار.

خجسته .


حق وی را رعایت باید کرد در فرزندانش و خیلش را به پسر دادن . (تاریخ بیهقی ).
نه آدمی است مگر لشکر تو خیل قضاست
که بازشان نتوان داشت از در و دیوار.

؟ (از تاریخ بیهقی ).


بهر حمله خیلی فکندی نگون
بهر زخم جویی براندی ز خون .

اسدی .


تیغداران قضا با تیرهای آبدار
بر سر اعدای تو چون خیل زنبور آمده .

لامعی .


چون که از خیل دیو نگریزی
در حصار مسبب الاسباب .

ناصرخسرو.


دارا که هزاران خدم و خیل و حشم داشت
بگذاشت همه پاک و بشد با تن تنها.

ناصرخسرو.


خیل زنگی را چو شد در پنجره
شعر چینی در زمان پوشیده اند.

خاقانی .


خیل دیماهی نهان کرد آفتاب
چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب .

خاقانی .


کی بدو خیل نحس پی بر سپهش زند عدو
کی بدو زرق بسته سر هر سقطی شود سری .

خاقانی .


لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم .

خاقانی .


چهار پسر از او برخاسته اند و در میان خیل مقدم و محترم شده . (راحةالصدورراوندی ). بمحمود داد و گفت بوقت احتیاج این به خیل ما فرست . (راحة الصدور راوندی ). ترکان از خیل او برآمدند و مدتها بر آن قلعه آب کشی کردند. (راحةالصدور راوندی ).
وقت وصول چون خیل زباپیرامن جذیمه در آمدند و او را محکم ببستند و در مطموره ای بازداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هرچه زبیگانه و خیل تواند
جمله در این خانه طفیل تواند.

نظامی .


اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش .

نظامی .


نه چندانم کسی در خیل پیداست
که گر میرم کند بالین من راست .

نظامی .


هود دادی پندکای پرکبر خیل
برکند ازدستتان این باد ذیل .

مولوی .


پس از رنج و سرما و باران و سیل
نشستند با نامداران خیل .

سعدی .


به خیل هر که می آیم بزنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران .

سعدی .


ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود.

سعدی .


نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست .

سعدی .


وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت .

سعدی (بوستان ).


دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی .

حافظ.


- سرخیل ؛ سرطایفه . سرعشیره . سرگروه :
ای شمع زردروی که در آب دیده ای
سرخیل عاشقان مصیبت رسیده ای .

اثیر اخسیکتی .


بسرخیلی فتنه بربست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی .

نظامی .


|| مزید مؤخر امکنه . چون : آمدخیل ، انجیلوخیل ، بدیعخیل ، بربری خیل ، بندارخیل ، بوره خیل ، بای خیل ، تاجرخیل ، درویش خیل ، جزیه سلامی خیل ، حیدرخیل ، خطیرخیل ، خلیل خیل ، رعیت خیل ، رمدان خیل ، سوته خیل ، سیدخیل محله ، عرب خیل ، قاجارخیل ، قراخیل ، کوهی خیل ، کردخیل ،گالش خیل ، ملاخیل ، ملک خیل ، میمجی خیل ، ندف خیل . (یادداشت مؤلف ). || پیرو. مرید. || اردوگاه . لشکرگاه . خیمه گاه . (ناظم الاطباء). || گروه اسبان . این کلمه واحد ندارد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). گله ٔ اسب . گروه اسبان . الخی . ایلخی . یلخی . فسیله . رمه . سیله . گله . (یادداشت مؤلف ). اسبان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) ۞ : ولایضر [ السلت ] الخیل ان اکلته . (ابن البیطار) : طوق زرین مرصع بجواهر بگردن وی افکند و وی را خیل داد. (تاریخ بیهقی ).
احمداﷲ تعالی که علی رغم حسود
خیل باز آمد و خیرش بنواصی معقود.

سعدی .


که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل .

سعدی .


مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای .

سعدی (بوستان ).


شنیدم در ایام حاتم که بود
به خیل اندرش بادپایی چو دود.

سعدی .


وللهند خیل قلیله و هی للصین اکثر. (اخبارالصین والهند ص 26 س 8).
- امثال :
الخیر معقود بنواصی الخیل .
خیل باز آمد و خیرش بنواصی معقود .
الخیل اعلم من فرسانها ؛ در حق کسی گویند که او را مطابق ظن و گمان خود یابند. (منتهی الارب ). || کنایه از زنان فاحشه و خرابات خانه است که در آن لولیان باشند. (از فرهنگ شوشتری نسخه ٔ خطی ). || سداب . انغوزه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مومج خیل . [ م ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی ، واقع در 13هزارگزی باختر پل سفید با 300 تن سکنه . آب آن از ...
نداف خیل . [ ن َدْ دا خ َ / خ ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری ، در 5هزارگزی شمال نکا، در دشت معتدل هوای مرطوبی و...
کلیج خیل . [ ک َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیرگاه است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
قاجار خیل . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری . در 25هزارگزی شمال ساری و شش هزارگزی باختر شوسه ساری به فرج آ...
قاسم خیل . [ س ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . در 8هزارگزی شمال خاوری شاهی و 3هزارگزی شوسه ٔ شاهی به ...
خانگل خیل . [ ] (اِخ ) قریه ای است که بفاصله ٔ 59500 گزی جنوب قریه ٔ جلاک در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ 4 ترنک و جلدک و مربوط بحکومت کلان قلات ، و...
خانی خیل . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است بفاصله ٔ 23 هزارگزی جنوب غرب قلعة السراج حکومت کلان نعمان از توابع ولایات مشرقی افغانستان ، واقع بین ...
خیل البحر. [ خ َ لُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . (یادداشت مؤلف ): دخلت فی النهر فقلت لابی بکربن یعقوب ماهذه الدواب فقال هی خیل البحر خ...
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن ...
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.