گفتگو درباره واژه گزارش تخلف دا نویسه گردانی: Dʼ دا. (اِ) مخفف داو : از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم هم خصل بهفده شد و هم دا بسر آمد. سوزنی .(چنین است در تذکره ٔ تقی الدین و دو نسخه ٔ خطی کهن دیوان سوزنی ) ولی طبیعی تر آن است که اصل : «... هم داوسر آمد» باشد. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه واژه معنی دا دا. (اِ) مخفف دایه ، داه . || (در تداول مردم بختیاری ) مادر. ام . والده . دا دا. (ریشه ٔ فعل ) در فرس هخامنشی و اوستا ریشه ای است به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشیدن و آن در «دادن » فارسی آمده است . (از فرهنگ ای... دا دا. (اِ) رده ٔ دیوار. (غیاث ). پایه و اساس بنا. داو. دای . پی . بنیاد. اصل بنا : پی دیوار ایمان بود کارش از آن شد چاردا از چاریارش . جامی (از ف... دا (اوستایی) 1ـ دادن، بخشیدن 2ـ انجام دادن, ساختن، آفریدن، اختراع ـ ابداع کردن 3ـ گذاشتن، گماشتن، مأمور ـ منصوب کردن 4ـ پشتیبانی ـ حمایت ـ یاری کردن 5 ـ... داء داء. (ع اِ) آزار. بیماری . (منتهی الارب ) (دهار). مرض . علت . (غیاث ). درد. (دهار). رنج . مقابل صحّت . وَصَب . (منتهی الارب ). علة تحصل بغلبة الا... داء داء. (ع مص ) بیمار گردیدن . (منتهی الارب ). دَوَء. (منتهی الارب ). دردمند شدن . (دهار). دا جنه استعاره از mmeessii کاربر مادر جنده تخمه حرام ویکی صداست آزوئیتی دا (اوستایی) موفق ـ کامیاب کننده، خوشبختی دهنده گارسیا دا اورتا گارسیا اورتایی گارسیا دو اورتا (یا گارسیا دواورتا؛ 1501–1568) یک پزشک، گیاهشناس و طبیعتشناس پرتغالی بود که عمدتاً در گوا و بمبئی در هند پرتغالی کار میکرد. گارسیا ... دع دع . [ دَ ] (ع اسم فعل ) مبنی بر سکون است و دَعاً با تنوین نیز خوانده میشود، به کسی گویند که لغزیده و افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود