داد چیزی دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) ادا کردن حق آن . بجای آوردن آن چنانکه باید
: بشعر خواجه منم داد شاعری داده
به جای خویش معانی از او و سرواده .
خجسته .
همی رفت پیش اندران هفتواد
بجنگ آمد و داد مردی بداد.
فردوسی .
اما چو من این کار پیش بگرفتم می خواهم که داداین تاریخ بتمامی بدهم ... تا هیچ چیز از اقوال پوشیده نماند. (تاریخ بیهقی ). رجوع به داد دادن شود.