داغ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نشان داشتن . علامت داشتن
: ناگزران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن .
خاقانی .
-
داغ بر جبهه و پیشانی داشتن ؛ پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجده ٔ بسیار.
|| دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانه ٔ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی
: گفتی سگ من چه داغ دارد
آن داغ که از نخست کردی .
خاقانی .
گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد. || مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی .