داغ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن . با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان . || بصورت داغ ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن . همانند آلت داغ گردیدن
: زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست
ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من .
خاقانی .
|| گرم شدن . بسیار گرم و سوزان شدن . (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن . و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
8 شود.
-
داغ شدن آب ؛ آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج ). رجوع به داغ گردیدن شود.
|| کنایه از عیب دار گردیدن . (برهان ). عیب دار شدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || شهرت یافتن . || کهنه و مستعمل بودن . (برهان ). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود. || در حسرت چیزی ماندن . || کنایه از آزرده شدن بشدت . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). بغایت آزرده شدن . (برهان )
: چو با عارضت دف مقابل شود
دل ماه داغ از جلاجل شود.
ظهوری (از آنندراج ).