داغ نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن داغ . پدید آمدن اثر داغ بطور ثابت در
: چه داغها که ز چرخم نشسته بر سینه
چه اشکها که ز چشمم دویده بر رخسار.
ظهیر فاریابی .
تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صدگونه داغ بر دل حیران نشسته است .
مجدهمگر.
تا سحر آمدشد همصحبتانم گرم شد
شعله برمی خاست از دل داغ حرمان می نشست .
ملاشکوهی همدانی .
درد تو در تمام بدن جای جان گرفت
داغ تو در میانه ٔ جان دل نشین نشست .
باقر کاشی (از آنندراج ).