دالبر. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بریده چون دال . بریده شده بشکل دال . مقطوع بشکل حرف دال . چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). || کنگره و انحنا که بر کناره ٔپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر. || پارچه که جانبی از آن را منحنی وار همچون دال های متصل بیکدیگر برند و جهت جلوگیری از جدا شدن پود از تاریا ریشه ریشه شدن لبه ٔ بریده شده ٔ آن را بطرزی خاص دوزند || (در پرده ) یَلَن .
۞ قسمی زینت پرده در قسمت فوقانی آن . تزیینی از پارچه ٔ پرده یا تختخواب را و آن چنانست که قطعه ای از پارچه ٔ همجنس خود پرده یا دو قطعه از آن بعرض پرده بطول حدود یک گز یا کمتر برگیرند و لبه ٔ فروآویخته را چند انحنا بشکل حرف دال دهند و دوزند و آن قطعه یا دو قطعه را یکی اندکی فوق دیگری از بالای پرده بسوی پایین فروآویزند. || کلمه ٔ دالبر درعبارت ذیل از تذکرة الملوک (تألیف بین سالهای
1137تا
1142 هَ . ق .) در ردیف چیت و مثقالی و لندره که نوعی از سقرلات کم بهاست آمده و ظاهراً نوعی پارچه بوده است : در ذکر تحویلات فراش باشی مشعلدارباشی و «تحویل او بدین موجب است : قالی قالیچه تکیه نمد و دوشک ... نمد لنگه ٔ الوان گلیم ، نمد بور. میلک . مثقالی ، چیت ، دالبر، لندره ...». (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص
31).