دام
نویسه گردانی:
DʼM
دام . (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). سکری گوید در شرح این گفته ٔ جریر:
یا حبذا الخرج بین الدام و الادمی
فالرّمث من برقة الرّوحان فالغرف .
که دام و اَدمی و روحان از بلاد بنی سعد است . و حفصی گوید که دام و ادمی از نواحی یمامه است . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
دام شکن ویا رام شکن معنى لغوى خاصى وجود ندارد بارى این نام به مردمانى آریای با قدمت و شجره تاریخى حداقل هفتصد ساله که در منقطه ى شمال غربى شهر شیراز د...
قره دام . [ ق َ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه ٔ شهرستان گنبدقابوس واقع در 4000 گزی باختر مراوه تپه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
دد و دام . [ دَ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )اوابد. (مرکب از: دد، جانور درنده + دام ، جانور بی گزند). از اتباع اند. رجوع به ترکیبات ذیل «دد» شود...
دام نمک . [ م ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دامی که با بکار بردن نمک تعبیه سازند. || مجازاً نمک گیر کردن کسی را : پرسیدمش ز صید لب ...
دام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر...
دام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تعبیه کردن دام . دام نهادن . (غیاث اللغات ذیل دام ).
دام پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ حیوانات اهلی . مربی دام . تربیت کننده ٔ دام یعنی حیوانات اهلی .
دام طراز. [ طِ ] (نف مرکب )طرازنده ٔ دام . آراینده ٔ دام . || دامدار. (ناظم الاطباء). تعبیه کننده ٔ آلت شکار. صیاد. || منصوبه باز. || رایزن ...
دام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سا...
دام کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد.طائری که بزور ...