دامن فشان . [ م َ ف ِ ] (نف مرکب ) که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود. || مجازاً فروتن . متواضع
: کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار
نظر به همت دامن فشان درویشی .
صائب .
|| که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند.
-
دامن فشان گردیدن بر ؛ تواضع نمودن . تمکین کردن . فروتنی و خضوع نمودن
: اگر نام پیدا کند یا نشان
بر آن گفته گردند دامن فشان .
نظامی .