اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دامن فشاندن

نویسه گردانی: DʼMN FŠANDN
دامن فشاندن . [ م َ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) دامن افشاندن . تکاندن دامن . || رها کردن دامن . سردادن دامن . از دست نهادن دامن :
در حسرت آنم که سروپای بیکبار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند.

سعدی .


|| فیض بخشیدن :
بر آن سایه چو مه دامن فشاندم
چو سایه لاجرم بی سنگ ماندم .

نظامی .


|| فروتنی کردن . دامن فشان گردیدن . || اعراض کردن . ترک گفتن :
چه کردم کآستین بر من فشاندی
مرا کشتی و پس دامن فشاندی .

خاقانی .


- دامن فشاندن از ؛ بس کردن ازو. ترک او گفتن . اعراض کردن از کسی یا چیزی :
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم .

حافظ.


- دامن فشاندن بر ؛ دامن افشاندن بر. اعراض کردن از :
جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن .

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.