دام نهادن . [ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) دام گستردن . دام چیدن . دام کشیدن . دام انداختن . تعبیه کردن دام . دام زدن . (آنندراج )
: چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان .
مولوی .
کس دل باختیار بمهرت نمی دهد
دامی نهاده ای و گرفتار می کنی .
سعدی .
صوفی نهاد دام وسر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ.
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلندست آشیانه .
حافظ.