دانه دان . [ ن َ
/ ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم دان . ظرفی و جایی باشد که غله و دانه در آن کنند. (برهان ). جای جو و گندم و غیره . کندو. کندوله . || زمینی راگویند که در آن تخم کاشته باشند. (برهان ). || زمینی که در آن شاخهای درخت فروبرند تا سبز شودو از آنجا بجای دیگر نقل نمایند. (برهان ). خزانه . موضعی که در آن تخم بسیار کاشته باشند تا چون نهال شود بجای دیگر برند و بنشانند و آنرا تخم دان نیز گویند. (از انجمن آرا). در عرف هند آنرا پیری خوانند. (آنندراج ). || (ص مرکب ) دانه دانه . (برهان ). پریشان و پراکنده . (برهان ). مخفف دانه دانه و لهذا به معنی پریشان و پراکنده هم مستعمل می شود
: بدسگال جاه تو بادا چو گندم کفته سر
چون کرنج دانه دان از دیدگان بگشوده اشک .
سوزنی .
خرمن مه را چو سوخت ز آتش تیغ آفتاب
خوشه ٔ پروین چو اشک ریخت فرو دانه دان .
سیف اسفرنگی (از آنندراج ).