دانی
نویسه گردانی:
DʼNY
دانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر کنند. نمکدان . قنددان . زبیل دان . آشغال دان . خاکروبه دان . و چون از خاک و خشت و سنگ و مانند آن کنند و قابل حمل و نقل نباشد بیشتر «دانی » گویند: خاکروبه دانی . زبیل دانی . ماردانی و غیره .
- آشغالدانی ؛ جای آشغال .
- خاکروبه دانی ؛ جای خاکروبه .
- زبیلدانی ؛ جای زبیل .
- زغالدانی ؛ جای زغال . محل انبار کردن زغال .
- گاودانی ؛ جای نگهداری گاو.
- قلمدانی ؛ جای نگهداری قلم .
- || اطاق . نوعی اطاق با شکل خاص همانند قلمدان .
- ماردانی ؛ جای نگهداری مار.
- مرغدانی ؛ جای نگهداری مرغ .
- ناندانی ؛ جای نگهداری نان . ظرف نان .
- || عایدی مستمر بی تحمل زحمت و خرج .
- هیزمدانی ؛ جای هیزم . محل انبار کردن هیزم .
- هلدانی ؛ سیاه چال .
- هلفدانی ؛ زندان تاریک و تنگ . سیاه چال .
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حرف دانی . [ ح َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اهل جفر هفت حرف از حروف ظلمانی را بدین لقب خوانند. رجوع به حرف نورانی شود.
حساب دانی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) حالت حساب دان .
خدای دانی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدای دان . خداشناسی . (یادداشت مؤلف ).
خرده دانی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) هوشمندی . فرزانگی . زیرکی . || نکته بینی : پس پیران محترم بیایند و گویند ای ملکزاده اگر بشفاعت و ز...
دانی قاشان . (اِخ ) نام رشته کوهی است در جنوب کردستان . (از جغرافیای غرب ایران ص 25).
نقلی از گلستان سعدی است:« در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی... الخ» در آغاز و بهترین ایام جوانی همانگونه که اتفاق می افتد و خواننده خود داند از چه م...