اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دانی

نویسه گردانی: DʼNY
دانی . (ع ص ) دانی ٔ. پست . مقابل عالی . مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ . || بی باک . || (از مصدر دنائت ) ناکس . فرومایه . دنی . خسیس . دون . ماجن . ناکس و فرومایه و پست . (غیاث ). مسکین . سافل . || (از مصدر دنوّ) قریب . نزدیک . (غیاث ). مقابل قاصی . مقابل دور. نزدیک شونده :
خجسته مجلس او را سران اهل سخن
سزد که مدح سرایند قاصی و دانی .

سوزنی .


خاص و عام از قاصی و دانی هواخواه تواند
عمرو و زید و جعفرو صالح یزید و بایزید.

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
نیک دانی . (حامص مرکب ) حذاقت . مهارت . استادی . (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دمله دانی . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) به معنی دمنه دانی ، و آن کهنه پارچه ای است که در سوراخ تنور گذارند تا بخاربیرون نرود. (لغت محلی شوش...
دمنه دانی . [ دَ ن َ / ن ِ نی ] (اِ مرکب ) دمله دانی . لته و کهنه ٔ پیچیده ای که در سوراخ تنور گذارند تا بخارآن بیرون نرود. (ناظم الاطباء) (از...
نجوم دانی . [ ن ُ ] (حامص مرکب ) علم نجوم دانستن . رجوع به نجوم شود.
نکته دانی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل نکته دان . فراست . هوشمندی . زیرکی . نکته دان بودن . رجوع به نکته دان شود : دیباچه ٔ مجموعه ٔ نک...
نهان دانی . [ ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) علم به غیب . (یادداشت مؤلف ). صفت و عمل نهان دان . رجوع به نهان دان شود.
زبان دانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) سخن دانی . زبان آوری . فصاحت . زبان داری . اهل سخن بودن . توانایی در سخن : زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لی...
عربی دانی . [ ع َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل عربی دان . دانایی به لغت و ادب و علم عرب . || دانش لغت و علوم و فنون عرب .
علی دانی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن صالح بن ابی لیث بن اسعدبن فرج بن یوسف طرطوشی دانی ، مشهور به ابن عزالناس و مکنّی به ابوالحسن . فقیه و ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.