دب
نویسه گردانی:
DB
دب . [ دَ ] (اِ) نگاه داشتن . (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نگاهداشت بود. (جهانگیری ). نگهداشت . (آنندراج ). || جهانیدن اسب را گویند بلغت هندی . (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
دب . [ دِب ب ] (اِ) ۞ از روزهای هندوان قدیم است بنا بر روایات کهن آنان .- سنة دب ؛ از سالهای هندوان قدیم است بنا بر روایت کهن آنان . ...
دب . [ دَ ] (اِ) دف . دپ . چنبره ٔ پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
دب . [ دَ ] (اِ) نقش و نگار که بر جامه کنند. (غیاث ). نگاری که بر جامه ها کنند. (آنندراج ).
دب . [ دَ ] (اِ) نقش کردن جامه : هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب . مولوی .|| پنهان کردن . (غیاث ).پنهان کردن چیزی . (...
دب . [ دَ ] (ع اِ) ضب . سوسمار. (دزی ج 1 ص 421).
دب . [ دَ ] (مص ) لواطت و اغلام . (غیاث ) (آنندراج ). از پس رفتن . (آنندراج ). از دبر با کسی گرد آمدن .
دب . [ دَ / دَب ب ] (مص ) گرد آمدن با زن . آهنگ آرمیدن با زن . جماع : مکر زن پایان ندارد رفت شب قاضی زیرک سوی زن بهر دب . مولوی . || (ص )...
دب . [ دَب ب ] (ص ) بیهوش : بگذر از نفی ای پسر هستی طلب این بیاموز ای پسر زان ترک دب .مولوی .
دب . [ دَب ب ] (ع اِ) ج ِ دبة. (منتهی الارب ). رجوع به دبة شود.
دب . [ دَب ب ] (ع مص ) نرم رفتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). آهسته و به تنهائی راندن . (زوزنی ).آهسته خرامیدن . و قولهم : هو اکذب من دب...