اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دبه

نویسه گردانی: DBH
دبه . [ دَب ْ ب َ ] (اِخ ) دسته ای از اراذل که در زمان قاجاریه ابتدا در تبریز و بعد در جاهای دیگر پیدا شدند و برحسب قراردادی با یکدیگر مزاحهای ننگین میکردند. مستهزئین تبریز. گروهی از مردم که بیکدیگر دشنام دادندی و چکگی و لودگی از حد گذراندندی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه و در زمان مظفرالدین شاه و نخست از تبریز برخاستند: فلانکس دبه است ؛ یعنی مزاحهای شرم آور میکند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
دبه . [ دَ ب َه ْ ] (ع اِ) ریگستان . || طریق نیک . (منتهی الارب ).
دبه . [ دَب ْ ب َ ] (اِ) نام نوعی کشتی است در خلیج فارس .
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نام ظرفی است که از چرم خام سازند و در آن روغن و امثال آن کنند و مسافران با خود دارند. ظرفی معین و م...
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) نام بازیی است که اطفال و بزرگان با هم کنند و «دبه و یک دبه » نیز گویند. و آن چنانست که جمعی حلقه نشینند و ...
دبه . [دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شقشقة: ضمز؛ نگاه داشتن شتر دبه را در دهان و نشخوار ناکردن آن . (منتهی الارب ). بعیر ضامز؛ شتر که دبه از دهان بی...
دبه . [دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) کنایه از دبر است : گرز به دبه ٔ او درنهد چنانکه بودسزای ، گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی .بباد فتق براهیم و غ...
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) فتق را نیز گفته اند و آن آزاری است که بسبب فرود آمدن یکی از امعاء خصیه بزرگ شود. دِم ّ. (منتهی الارب ). غُر....
دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) نکول از معاملات و شکستن عهود و بوعده ٔ خود وفا نکردن را نیز گویند. واقول . نکول . افزودن طلبی پس از قبول بیعی ...
(dobbe) روشن ترین ستاره ی خرس بزرگ؛ این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: کراتو krâtu (سنسکریت: kratu)*** فانکو آدینات 09163657861
دبه و یک دبه . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ ی ِ دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) دبه . نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی حلقه نشینند و هر کس پای راس...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.